سما

سما

چشم از آسمان بر نمیدارم، چیزی در زمین چشمم را نگرفت
سما

سما

چشم از آسمان بر نمیدارم، چیزی در زمین چشمم را نگرفت

Renew

بعد از چند سال اومدم اینجا .... چقدر غبار گرفته.... چقدر همه چیز تغییر کرده....حس ادم هایی را دارم که میرن تو خونه های قدیمی و ملافه های سفید رو وسایل را برمیدارن و اعتنایی به  خاک گرفتگی نمیکنن و تو خاطرات غوطه ور میشن.


متاهل شدم

فارغ از حاشیه های همیشگی زندگی ؛آروم و خوشبختم




با تشکر از فنجون عزیز که با پرسیدن ادرس وبلاگ باعث شد بیام خونه را برای اومدن مهمون برانداز کنم. یادمه قبلنا هم  یکی دوبار اومدم و رمز را به خاطر نداشتم. امروز با اولین باری که زدم باز شد. عجیب نیست؟


woman" or "wo of man"


 زن ها می ترسند، زن ها همیشه از همه چیز می ترسند، از تنهایی، از دیروز، از امروز، از آینده، از نادیده گرفته شدن، از تکراری شدن، از پیر شدن، از دوست نداشته شدن،... و شما برای گرفتن این ترس ها نه نیازی به پول دارید، نه باشگاه زیبایی اندام، نه موقعیت و نه قدرت، شما فقط باید حریم بین بازوهایتان راست بگوید!، شما فقط باید دوست داشتن و ماندن را بلد باشید! اشتباه کردم پسر نشدم، لااقل یکی از دخترهای دنیا باید از هیچ چیز نمی ترسید!... وقتی شما شروع کردید به گرفتن احساس امنیت، زن ها آن قدر عوض شدند که گویی تکاملِ طبیعت گونه ای را به گونه ی دیگر رساند!... آن قدر عوض شدند که امنیت و آینده را در پولِ شما دیدند، آن قدر عوض شدند که ترس از دوست داشته نشدن را در جراحی پلاستیک دیدند، و ترس از تنها نشدن را در بچه دار شدن، و و و... عشق ورزیدن و عاشق کردن هنر مردانه ای ست؛ وقتی زن ها شروع می کنند به ناز خریدن و ناز کشیدن، تعادل دنیا به هم می خورد!

برگ آخر/ شروعی دیگر


ترک کردن خونه کار آدمهای ضعیفه. ها؟ به نظرم نه همیشه! حالا که این همه فاصله است از من تا اون شهر و اون خاطرات ؛ حالا که حتی شد خونه را ترک کنم؛ اینجا را هم ترک میکنم تا خونه ای داشته باشم بی خاطره . بی خصوصی ؛ بدون دروغ. که از پایه خودم ساخته باشمش


همه چیز خوبه جز تنهایی کشنده. من تونستم و این مهمه 

یا علی زمانه تیر حرمله ست

 

هان بگو بایستند ، نگذرند حاضران به غایبان خبر برند  حاضران و غایبان که غایبند  غایبان و حاضران که حاضرند   حاضران گوش بسته، چشم باز    این جماعتی که کور یا کرند   دست بسته پای بسته در عبور  چشم بسته گوش بسته ناظرند  ما همیشه حاضران غایبیم  غایبیم اگر درست بنگرند  حاضران نسل های بعد از این کاشکی به یادمان بیاورند  ما که خویش را ز یاد برده ایم   عاشقان به هیچ مان نمی خرند  کاش عاشقانه تر نظر کنیم  بر جماعتی که جان جوهرند  بر جماعتی که خود سرآمدند  بر جماعتی که بر سران سرند آن جماعتی که روز رستخیز  شافع شراره های محشرند  روز رستخیر هان چه می کنیم؟  اهل بیت مصطفی چو بگذرند   اهل بیت مصطفی نه جز علی ست  دیگران نه با علی برابرند   از فضایل علی و آل اوست  که مدیح حضرت پیمبرند  یا امیرمومنان علی علی  دیگران بر این لقب نه درخورند جز ولای حضرت امیر نیست   خطبه ی غدیر را چو بنگرند  بیعتی کنیم بیعتی شگفت  بیعتی که مان به خاطر آورند بیعتی کنیم سخت استوار  بند بندمان اگر برآورند ای تفو بر آن جماعت پلید  کز تبار خدعه اند و خنجرند  آن جماعتی که ظهر کربلا  غیر چشم و گوش و سر نمی برند  مسلم است و کوچه های نانجیب  دشت ها پر از حسین بی سرند  داعشان شمرزاده ای که جز آبروی عشق را نمی برند  خطبه غدیر را گذاشتند  زود باوران دیر باورند  با حدیث منزلت چه کارشان  پی به غربت علی نمی برند  یا علی! زمانه تیر حرمله ست   تیرها پی گلوی اصغرند  تیرها پی نگاه قاسم اند  تیرها پی نگاه اکبرند  از حرا بگیر تا شب وفات  چشم کو که بر غم تو بنگرند  راه ها به راه راه می رسند  راه ها چقدر گریه آورند  راه شام و راه مردم عراق.. مردمی که با علی برادرند یک طرف مدینه، یک طرف یمن   توشه از حدیث تازه می برند  از یمن علی ست می رسد، علی  مردم یمن اویس دیگرند   آن جماعتی که پیش رفته اند مردمی که در صفوف آخرند  کاش این توقف سه روزه را   لحظه ای فقط به خاطر آورند   این سه روز و آن سه روز کربلا  کز هزار قرن هم فراترند نیست همچو خشم مرتضی دلیل دشمنان او عذاب می خرند  جحفه، عصر یک دوشنبه غریب  صبر کن که بگذریم و بگذرند

علیرضا قزوه

تهوع


حسی که دارم را بلد نیستم بگم. انگار خون تو بدنم داره تجزیه میشه. یا انگار سوزن سوزن میشم. دارم همه وجودم را بالا میارم. به خدا نمیدونم چه حسیه و چرا... فقط میدونم خواب دیشب اینجوریم کرده. کاش یکی بلد باشه خوابمو تعبیر کنه. کاش یکی یه چیزی یادم بده بدنم آروم بگیره. دلم میخواد ذکر بگم اما نمیتونم. پناه بر خدا. من شیطان بودم یا شیطان تو من بود. چقدر خواب بدی بود


در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند/ که با این "درد" اگر دربند در, مانند درمانند 


                                                            

                                                     

خزولات

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

معنی رفتار آدم ها چقدر واضحه. پس بهتره خودم را به نفهمی نزنم. فقط بگذرم... رد شم و برم

میخوام این ترم از اول خوب شروع کنم و دانشجوی خوبی باشم. هر چند که دیگه تمومه تقریبا

آرومم و مهم نیستن هیچکدومشون. فقط کاش میشد خواب دیدن را هم کنترل کرد



هشت روزه که ایران نیستم. اولین هشت روزه  همه ی این بیست و هشت سال.   

همه چیز از اینجا تا خدا با چیزهایی که با هاشون بزرگ شدم و یاد گرفتم و ارزش دونستم فرق میکنه. این چند روز خندیدم و گریه کردم . خوب بودم و بد. کار کردم و تفریح. سیر بودم و گرسنه. امیدوار شدمو ناامید. گاهی خیلی زیبا و گاهی زشت.  پر استرس بودم و رو تخت ماساژ ریلکس. مقاومت کردم و تسلیم شدم. حتی خدا را حس کردم و منکر شدم . عاشق شدم و متنفر.  

 سخت تنهام  با ابنکه همه هستند. باید بشینم و تصمیم بگیرم . بدون امید به هیچ کسی هیچ کس  

اینکه مجبور شدم یه شب را برم Ningbo فقط چون بلیط Ruian  گیرم نیومد . اینکه شهر فوف العاده ای بود و مستر وایز تنها  مرد چینی بوده که میشد حسی بهش داشت . اینکه قدم زدن  آخر شبش عالی بود و اینکه جلو س شکستم و درست مث یه زن تمام عیار ایرانی گریه کردم و غر زدم و دعوا کردم ... همه اینا را اسمش را چی بذارم ... قسمت  قضا سرنوشت  

 

 بهترین گزینه  برای شروع همین شهره  بدون تردید

سرانجام 2014


کلا این جام بر مراد دل ما نبود که نبود. و بیخوابی های شبانه روزهای کاری را هم به فنا داد. تا حالا دیدی کسی که میره کاپ بگیره انقدر غصه دار باشه آخه؟!! یعنی برزیل تا 3 تا جام دیگه هم سر پا نمیشه. میشه؟

 

                                             

آلمان/آرژانتین/هلند/برزیل