بعد از چند سال اومدم اینجا .... چقدر غبار گرفته.... چقدر همه چیز تغییر کرده....حس ادم هایی را دارم که میرن تو خونه های قدیمی و ملافه های سفید رو وسایل را برمیدارن و اعتنایی به خاک گرفتگی نمیکنن و تو خاطرات غوطه ور میشن.
متاهل شدم
فارغ از حاشیه های همیشگی زندگی ؛آروم و خوشبختم
با تشکر از فنجون عزیز که با پرسیدن ادرس وبلاگ باعث شد بیام خونه را برای اومدن مهمون برانداز کنم. یادمه قبلنا هم یکی دوبار اومدم و رمز را به خاطر نداشتم. امروز با اولین باری که زدم باز شد. عجیب نیست؟